پنجشنبه صبح زود مامانی و بابایی و دیانا جون راهی کلاردشت ویلای عمو حسین شدیم از اونجایی که دیانا خانم توی ماشین اذیت میشه و دائم نق میزنه از ایده خیلی عالی خاله مهدیه جون استفاده کردیم صندلی عقب رو مثل تخت با پتو پوشوندیم تا دیانا جون راحت بازی کنه و همونجا هم استراحت کنه دیانا خانم برای بهار جون خیلی قلدربازی در آوردی و چند بارم یقشو گرفتی و خودتو انداختی روش با غزل میونه خوبی داشتی ولی بهارو رقیب خودت میدونستی و اجازه نمیدادی کسی هم بغلش کنه حتی بابای خودش دست به وسایلاتم که میزد جیغ میزدی و دفاع میکردی خلاصه تو این مسافرت بهمون ثابت شد که دختری هستی که از حقت خیلی خوب دفاع میکنی تا شنبه بعداز ظهر اونجا...